بیهُده گردِ راستِ بازارِ خیال

شرح پریشانی یک ذره در کنجِ کهکشان

تبلیغات تبلیغات

امروز گریه کردم.

امروز عمیق و از ته دل گریه کردم. احساس کردم ضعف تا مغز استخوانم رفته و من ناتوان ترینم در مقابل این آزمون پیش رو. احساس حماقت کردم. احساس کردم نمیتونم. نمیتونم و میخوام ازش فرار کنم. احساس کردم این سخت ترین کاریه که باید بکنم(اما نبود و نیست). این آزمون زبان برام شده عین یک کابوس. شاید مسخره باشه برای بعضیا چقدر چیز روالیه و من با تمام وجودم براش گریه کردم. برای ضعف و ناتوانیم. اینارو مینویسم بگم امروز اون روز گریه دار از این فیلم زندگی بود که شخصیت اصلی
برچسب‌ها: استخوانم, ناتوانیم
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها